این مطلب با موضوع معماری پایدار از مجموعه گفتگوهایی که رنزو کاسیگولی با رنزو پیانو، تحت عنوان نافرمانی معمار انجام داده انتخاب شده است.
-رنزو کاسیگولی : در دفتر خاطرات کاریت می نویسی « اگر معنای احترام گذاردن به محیط این است که برای راه رفتن بر روی چمن کفش های راحت داخل خانه را بپوشی، در این صورت مساله برایم جالب نیست.» سپس به بسط اندیشه خود می پردازی « بر عکس صحبت کردن از معماری پایدار که کاملا مساله دیگری است به جا می باشد؛ معنای آن فهمیدن طبیعت، احترام گذاشتن به حیاط طبیعی ، قرار دادن صحیح بناها و تجهیزات و بهره گرفتن و استفاده درست از نور و باد است» آنچه در این اعلامیه مرا متعجب میکند، این است که به نظر رنزو پیانو تنها از معماری پایدرا صحبت می کند و آن هم در آخر یک قرن و آخر هزاره ای که مجبور هستیم توسعه پایدار را در نظر بگیریم که توسعه ای نامحدود نبوده و در ارتباط مستقیم است با محترم شمردن کل جهان کلیه موجوداتی که در آن زندگی می کنند. نه تنها تو از آن صحبت می کنی ، بلکه در نظر داری از یوتوپیا یک مکان ممکن برای بشری بسازی، تو با تحقق آثاری در کشورها و در قاره های مختلف، این اندیشه را عملی می کنی و از دو پروژه که در منطقه پاسفیک اجرا کرده ای نام میبری؛ مرکز فرهنگی کاناک نومه آ در کالدونیای جدید و برج سیدنی. اما می توانیم نمونه های دیگری را ارائه دهیم؛ از موزه بنیاد بیلر در بال سوئیس تا لینگوتوی تورن. انتخاب تو نه تنها حکایت از احترام گذاردن به محیط می کند بلکه حاکی از احترام به فرهنگی که از ورای آن، بنا بیان می گردد نیز می باشد. یعنی رابطه ای هوشمندانه با محیط که درباره آن می گویی «تمام روابط هوشمندانه، حاوی میزانی از تنش میان بنای ساخته شده و طبیعت می باشد.» در این صورت چگونه میتوان به خلق «معماری پایدار» رسید ؟
-رنزو پیانو : « چگونه به آن می رسیم ؟» سوال خوبی است. می توانم بگویم که من کم کم به آن رسیده ام ؛ با یاد گرفتن. همانطور که میدانی انسان در زندگی هرگز یادگیری را متوقف نمی کند. من حرفه خود را به طریق نوعی بازی آغاز کردم؛ آنگاه همانگونه که همیشه اتفاق می افتد، کم کم بزرگ شدم. در حالی که بزرگ می شوی کم کم یاد می گیری که کلمات «مدرنیته» و «پیشرفت» دو دام جهنمی هستند که با نام آنها به گول زدن تو ادامه می دهند. همچنین با یک واژه دیگر که در کشور و اروپا بنیادی بوده است، به گول زدن تو ادامه میدهند و آن دام دیگر واژه «رشد» می باشد.
-کاسیگولی : اما رشد نمی تواند نامحدود باشد. آیا این مسئله تو را به فکر کردن به «معماری پایدار» واداشت ؟
-پیانو : این اندیشه رشد نامحدود، باعث گردید که شهرهای ما منفجر گردند و اجازه داد که غیرقابل تحمل ترین حومه های شهری ساخته شود. ما تنها به برافراشتن ساختمان ها پرداختیم و نه به ایجاد ساختارهایی که در آن ساختار یک اجتماع و جامعه بتواند به خود سازمان دهد و زندگی کند. به این طریق است که به سوی فکر کردن به «معماری پایدار» کشیده میشوی. درست بعد از جنگ در سال های 1960 شهرها با پا گذاردن و لگدمال کردن روستاها و ییلاقات و محلات و محدوده های اطراف خود، منفجر شده و از هم پاشیدند و باعث پیدایش نوعی «حومه های شهری» پیوسته گردیدند. بلاخره، امروز بعد از مرتکب شدن آن همه گناه، ما شروع به فهمیدن این مسئله کردیم که رشد تنها میتواند رشد پایدار باشد، در نتیجه از سال های 1980 ما شروع به فکر کردن درباره شیوه ساختن شهرهایمان کردیم؛ به جای آنکه آن ها را منفجر کنیم، باید تلاش شود که از درون ساماندهی شوند؛ یعنی توسعه از درون. باید فضاهای خالی یا خلاءهای شهری ایجاد شده از روند صنعت زدایی سامان یابند. باید سعی کنیم تا این «حفره های سیاه» را بازیابی کرده و مورد استفاده قرار دهیم. حفره های سیاهی که اختصاص به صنایع پیرامون شهرها داشته و در اثر رشد شهر، آزاد شدن آنها ضرورت داشته و حیاتی بوده است. به عنوان مثال پوستدامر پلاتز جز حفره سیاهی در برلین چه بوده است؟ می بایستی فرآیند پیچیده را در پیش گرفت که ما را به پرداختن در مراکز تاریخی هدایت کرده و به این ترتیب ما با ضرورت بازیافت فضاها گرفتار در دام رشد بی قواره و خارج از اندازه شهرها واقف گردیم.. آیا این بدان معنا است که شهر شروع به باز زنده شدن می کند و از زخم های خود رهایی می یابد. من به آن اعتقاد دارم اما هنوز راهی دراز در پیش است؛ افسوس! و هیچ کس «قادر نیست» عاقبت آن را تضمین کند. باید فرآیند از پیش گرفته شده را با اجتناب از تکرار مجدد اشتباهی که تاکنون انجام شده است، تسهیل نمود. باید از شهرهای دوران کهن درسی اساسی بگیریم. این شهرها قادر بوده اند ضمن رشد کردن، خود را با شرایط رشد منطبق کنند. آنها قرن ها را پشت سر گذاشته اند تا به ما برسند. قرن ما، شهر این ابداع بزرگ انسان را به تباهی کشانیده است. این قرن ارزش های مثبت آن را فاسد کرده است و آمیزش و اختلاط عملکردها را که پایه شهر است، از بین برده؛ همچنین اجتماعی بودن آن را که خصوصیت و ویژگی متمایز آن بوده، تغییر داده است، و بلاخره قرن ما باعث تغییر و تضعیف و دگرگونی کیفیت معمارانه شهر و کیفیت بناها، گردیده است؛ کیفیتی که ارثیه دورانی است که امروزه به زحمت به حیاط خود ادامه می دهد؛ کیفیت بنایی که در که در مراکز شهرهای ما، هم خفه شده و هم طبیعت خود را از دست داده است. خلاصه اینکه، به جای آنکه به انفجار شهر ادامه دهیم، باید بافت شهری را ترمیم و کامل کرد؛ به جای یک رشد بی انتها، شایسته تر است به «رشد پایدار» فکر کرد. به لطف و واسطه این «رشد پایدار»، حومه ها خواهند توانست خود را به شهر تبدیل کنند. این است هدف و شرط بزرگ و واقعی ما برای پنجاه سال آینده.
۰ دیدگاه